آنچه در اینجا بیان شده، شاید از نگاه بعضی ها دور از واقعیت باشد، اما اینجانب نیز خود شاهد بوده و از نزدیک دیده است.
مرحوم استاد عباس کهدویی، شخصیتی جامع الاطراف در حد خود بود، معمار، بنا، شکسته بند، آشپز، آهنگر، نجار، قصاب، بیطار، نعلبند، کشاورز، نوازندۀ دف، خوانندۀ محلی، هنرمند و مجری نمایشهای سنتی و ... . سواد نداشت، اما شعر را خوب می فهمید و فال حافظ را خوب توضیح می داد و تفسیر می کرد. در حدی کم نظیر، اشعار و منظومه های فارسی از حفظ داشت و داستانهای بسیاری از ادب فارسی، نقل می کرد که خانه اش، بویژه در زمستان، محفل شب نشینی فرهنگی اهل محل بود که می آمدند و او شعر می خواند و قصه می گفت و اشعار حافظ را که می خواندند، شرح می کرد.
مساجد صادق آباد پیشکوه، فیض آباد پیشکوه، علی آباد کنار فیض آباد، حسینیۀ بنادکوک، امامزادۀ بنادکوک و...از آثار اوست و قریب به اتفاق خانه های روستایی منطقه، ساخت او بود. اعتقادی خاص به اهل بیت(ع) داشت و سردستۀ عزاداریهای عاشورایی بود. آشهای معروفِ «امام حسینی» را در ایام عاشورا و 21 رمضان در حجمی بالا می پخت و هنوز هم مردم منطقه، آن را در یاد و خاطر دارند.
اواسط تابستان 1346 خورشیدی، آخرین روزی که کار مسجد فیض آباد به پایان رساند، حدود دوساعت از شب گذشته، با دوچرخه اش که به دست گرفته بود، به خانه برگشت؛ همینکه رسید، دوچرخه به یک سو افتاد و خود استاد هم به یک سوی دیگر. اهل خانه به کمک او رفتند و استاد به بستر بیماری افتاد و گاه اشاره می کرد که او را رو به قبله کنند. دکتر هم آوردند، و او می گفت که دکتر من همان کسی است که خدمت او می کنم. اگر مصلحت باشد من می مانم. چندین روز از بیماری شدیدِ درد درون و برون می نالید و خود قطع امید کرده بود و اهل خانه هم نذر و نیاز و استغاثه به درگاه خداوند.
یک شب خوابی دید و صبح برخاست و حالش هم خوب بود. گفت من تا 24 روز دیگر می میرم و از نگارندۀ سطور خواست که قلم و کاغذ بیاورد و وصیتنامه اش را که می گوید، بنویسد و چنان کرد و چاره ای هم نبود.
شب هنگام، استاد عباس، در خواب می بیند که به همراه سیف الله،( پیرمردی خمیده قامت و عصا به دست، پدرِ دو برادر خیّری که بانی مسجد فیض آباد شده بودند)، به در خانه ای می روند که چفت آن از بیرون بسته بوده، سیف الله، با سر چوبِ عصایش چفت را باز می کند و در می زنند و وارد می شوند. در اتاق، مردی بزرگوار و نورانی در حال نماز است و دو نوجوان نیز در کنار آن بزرگوار به نماز نشسته اند و بانویی روی پوشیده نیز در انتهای اتاق نشسته است. سیف الله و استاد عباس می ایستند تا نماز آن بزرگوار به پایان می رسد و نماز را سلام می دهد. این دونفر نیز سلام می کنند و جواب می گیرند.
سیف الله سه مرتبه با خطابی عاجزانه، به آن مرد نمازگزارمی گوید: آقا، این استاد عباس ما حالش خوب نیست، شما برای او دعا کنید. آن بزرگوار نگاه به اینان می کند و می فرماید . بله، ما می دانیم. این استاد عباس تا حالا سه قِرون(قرون یا قِران، به معنی حادثه بزرگ و خطرناک است) گذرانده، و حالا هم اگر تا 24 روز دیگر نیاید، گِله ای از او نمی شود. ناراحت نباشید.
این را که می گویند، استاد عباس از خواب بیدار می شود. احساس عجیبی دارد. شور و التهابی عجیب در او پدید آمده، گویی کاملا بهبود یافته، آب طلب می کند، برایش می آورند. تا صبح بیدار می ماند و بعد از نماز هم همچنان در بهت و شاید هم ترسی شفاف، می ماند. می گفت آن اتاق، سرای مولایم علی(ع) و آن دو نوجوان، هم حسنین(ع) و آن بانو هم حضرت فاطمه(س) . و آنطور که حضرت فرمودند، من تا 24 روز دیگر بیشتر زنده نخواهم بود. دو سه روزی به حلال بودی خواستن از اهل روستا پرداختند و کارها را برای رفتن به سرای دیگر آماده می کردند. یک روز حاج آقا سید محمود رستگاری(ره) که روحانی سالخورده و پاک طینت و با صفایی بود، به آبادی آمد. استاد عباس به حاج آقا خیلی اعتقاد و ارادت داشت. خواب خود را با او گفت و حلالیت طلبید که تا حدود 20 روز دیگر خواهد رفت.
حاج آقا سید محمود با متانت و آرامش همیشگی و با اخلاص، در تعبیر خواب استاد گفتند که البته آن بزرگواران، خیلی بزرگ و والامقام هستند و منظورشان از 24 روز، 24 سال است و شما هم حالا حالاها زنده خواهی بود. استاد خوب خوب شد و 24 روز هم گذشت و خبری نشد، یقین حاصل شد که نظر حاج آقا درست بوده است.
بیست و چهار سال می گذرد، در آذر ماه سال 1370 خورشیدی، 9 ماه بود که استاد، همسرش را از دست داده بود و حدود یک ماه هم از فوت خواهر همسرش می گذشت، با اینکه به مشهد رفته و اقوام می خواهند او را در مشهد نگه دارند؛ زیرا که تنهاست و کاری هم که ندارد. استاد عباس به اصرار برمی گردد و زمانی که در خانۀ دختر و دامادش مهمان بود، شب هنگام، همه اهل خانه، نشسته اند و گرم گفت و شنود، استاد، به حیاط می رود و برمی گردد، می نشیند و تکیه می دهد و چند سرفه می کند، گویی که روحش را در حیاط خانه پرواز داده است، آرام و بی صدا، جان به جان آفرین تسلیم می کند و دقیقاً 24 سال از آن خواب می گذرد. راستی چقدر خوب است که آدمی خوب زندگی کند و خوب هم بمیرد. همۀ آنان رفته اند و اسیر خاکند(حاج سید محمود، سیف الله، استاد عباس، یکی از بانیان مسجد،). روحشان شاد و قرین رحمت حق باد.
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
شنبه 11,ژانویه,2025